خطبة آتشين حضرت زينب(س) در كوفه(شعر)
خطبة آتشين حضرت زينب(س) در كوفه(شعر)
حال در كوفه، زينب كبري هست ناظر به حالت آنها
كه زنان آه وناله ميكردند غرق در ماتم وغم ودردند
نيز مردان كوفيان، گريان از چنين حادثه، همه نالان
ناگهان زينب غمين آمد يك نهيب شديد، آنجا زد
زينب آمد در آن زمان به خروش گفت: اي كوفيان، همه خاموش
با چنان نغمهاي كه او سر داد زنگها نيز از صدا افتاد
بعد از آن رو سوي خدا بنمود سينه با ياد ايزدش بُگشود
سپس او رو به سوي مردم كرد با دلي پاك وسينهاي پر درد
گفت اي كوفيان پر نيرنگ همه بي بهرگان از فرهنگ
همه از غيرت وحميّت، دور پيش چشمان ما همه منفور
همگي چاپلوس ومكاريد مردمي خائن وفسونكاريد
جز دروغ وخصومت وكينه نيست در بين مردم كوفه
توشهاي بد در آخرت داريد چون همه مردمي تبهكاريد
همه پيمان خويش، بشكستيد پاي ديوار كهنه بنشستيد
تا فروريخت روي سر، ديوار ميشود بسته نيز راه فرار
حال، گريان شديد بهر حسين! بعدِ مرگش كنيد شيون وشين
دلتان جملگي چنان سنگ است اين جنايت چو لكة ننگ است
گر، گريبان خويش، چاك كنيد لكه را كِي توان، كه پاك كنيد
خواهم از درگه خداي جهان ديدههاتان همي شود گريان